نباشد شانه ی یارم

نباشد شانه ی یارم

نباشد شانه ی یارم

شعر از : آتش

مهر 1399

22 مصرع

بی تو در سردابه ی این ملک و هستی بی قرارم
گویی از بن خالیم در تب و تاب روی یارم
من در این پس کوچه ها دنبال یک نگاه گرمم                   
در پس ، پس کوچه های غربت چشم نگارم
بی تو در ویرانه های قلب من غم لانه کرده
همچنان در پس پرده اشک ریزان در فراغم
گویی یک بغض کشنده سینه ام را می فشارد
از غم دوری یاری که که نباشد در فشارم
چشم من چون آسمان ابری دائم اشک ریزان است
چنان سیلی شود جاری بروی گونه بی یارم
کی تواند آسمان مانند چشمانم بگرید
آسمان گوید چگونه همچو چشم تو ببارم ؟
گذر کردن از این برزخ کشنده تر زشمشیر است
اگر به وقت دلتنگی نباشد شانه ی یارم
چه سخت است اندر این خانه نباشی عشق دردانه
خاک کفشت سرمه ی چشمم کنم آیی نگارم
جان شیرینم ندارد ارزشی اگر نباشی
با حضورت درد درمان می شود بی تو که بیمارم
چقدر دیوانگی با تو صفا دارد و شیرین است
نخواهم عاقلی بی شیطنت های تو دلدارم
حضورت گر نباشد کسل و پژمرده و زردم
مثال فصل پاییز برگ ریزان بر سر دارم

تاریخ

10 مهر 1399

برچسب ها

شعر و ترانه