تلخند
خودم هم از خودم سر در نمیارم
مثال قایقی گمگشته در آبم
چنان گم کرده راهی غرق مردابم
از این بیهوده بودن ها چه بی زارم
خودم هم با خودم قهرم ، چه می جنگم
تو گویی بی سلاح من وسط جنگم
یه سربازم که بی مقصود می جنگم
سلاحم قلمم از لشگر دردم
ولی با این وجود بیهوده می جنگم
چه شد رویای شیرین ته قلبم
کجاست فتح الفتوح جنگ پر دردم
ندارد فاتحی این جنگ چه می کردم
چه کردم با خودم اینگونه دلتنگم
به روی صورتم حک شده تلخندم